تضادی که باید پررنگ شود
محمدرضا فروتن بازیگرِ نقش اخگر، مردی صاحب قدرت و ثروت است که در عین داشتن صورت و صدایی حاکی از همراهی و مهربانی، به موقع میتواند با لبخندی روی لب وارد وادی انتقام و جنایت شود. این شناخت اولیه را میشد از دو صحنهای که از او در این قسمت از سریال دیدیم متوجه شد. اما در کل، شمایل دفتر اخگر و بادیگاردهایش ما را یاد فیلمهای خارجی میاندازد که قطعا همگی دیدهایم؛ مرموزهای قاتل و ثروتمندانِ خوشپوشی که مودبانه صحبت میکنند اما دستشان خونی است. امیدوارم بلایی که سرِ نقشِ فرزاد فرزین آمد و در دم به یک تیپِ تکلایهای تبدیل شد، سرِ فروتن و نقشش نیاید.
در هر صورت وجود او موازنه نسبتا خوبی در سریال ایجاد کرده است؛ یک ثروتمند در کنار کاوه و یک ثروتمند هم در کنار همتا. امید است که این موازنه به تضادهای جدی منجر شود. تا به اینجای کار هر چقدر که مواجههی کاوه در مقابل پول حاکی از تسلیم بوده، همتا باجی نداده و اصول رفتاری خودش را حفظ کرده است. اما آنچه همچنان توی ذوق میزند همین کاراکترهای اصلی است. کاوه و همتا همچنان یکخطی هستند، نه جذابیت کافی دارند و نه پیچیدگیِ شخصیتیِ بخصوصی. درحالیکه دو ثروتمند سریال دستِ کم از حداقلهای شخصیتپردازی نصیبی بردهاند.
در کنار تضاد همتا و کاوه در مواجهه با ثروت (هرچند که تا به اینجا کمرنگ بوده)، تضاد مهمِ دیگر میتواند میان دو کاراکتر ثروتمند و موذیِ فیلم (کتایون و اخگر) باشد. طبیعتا ما تمایلی نداریم دو مالدارِ شبیه به هم را ببینیم. قطعا هم این دو کاراکتر یک جایی از ماجرا قرار است با یکدیگر برخورد داشته باشند و چه بهتر که بتوانند تفاوتها و رقابتهای جدی را رقم بزنند. پس باید دید نویسنده سریال چگونه این موارد را پیچیده میکند. تا به اینجا که ما هنوز در مقدمهای نه چندان عجیب و جذاب به سر بردهایم و به نظر میرسد که باید کمی به سریالهای ایرانی بیش از سریالهای خارجی مهلت دهیم.
اما به هرحال با وجود این همه رقابت در سریالسازی به خصوص سریالهای خانگی، نمیتوان با کنتراستهای کمِ شخصیتی و داستانی راه به جایی برد. مخاطب امروز آزادانه به صدها کانالِ مختلف تلویزیونی و اینترنتی متصل شده و جذب چنین مخاطبی سختتر از همیشه است.
در پایانِ این قسمت از سریال شاهد یک غافلگیری مهم هستیم که فکر کردیم حالا حالاها رخ نمیدهد. همینکه پدرِ کاوه به عنوان بخشی از دکور خانه فرض نشده و برایش پرداختهایی صورت گرفته جای شکرش باقی است. تا به اینجا هم شکلگیری ارتباط او با همسر و فرزندان تا حدودی خوب از کار درآمده است اما امیدوارم عمیقتر و احساسیتر از چیزی که دیدیم شود؛ بخصوص رابطه با زنش فرخنده.
تیتراژ سریال پر از مانکن است. راستی مانکنها چگونهاند؟ همه میدانیم که آنها از خود هیچ اراده و اختیاری ندارند و تنها شمایلشان شبیه به انسان است. صاحب مغازه هر چه بخواهد تنشان میکند و هر جا که بخواهد قرارشان میدهد. اصلا با مانکنها گفتو گو نمیکنند چانه نمیزنند و بحث نمیکنند چه برسد که اجازه بگیرند.
بزرگترین نقطه ضعفِ سریال تا به اینجای کار، این است که کاوه از همهی ویژگیهای یک مانکن فقط یک مورد آن را دارد. اینکه باید جسمش را هر لحظهای که کتایون گفت به جایی که او گفت منتقل کرده و جاسازی کند؛ یکبار روی صندلی روبروی مهمانان، یکبار روی صندلی روبروی کارمندان و …
هرچند که کاوه برای انتقال جسمش از خانه خود به محل زندگی کتایون نیز چانه میزند. هیچگونه تعهدی در اتاق خواب ندارد و حتی قرار نیست از کلمات عاشقانه ولو از نوع تصنعی و ساختگیاش استفاده کند. چنانچه در نقد قبل هم به آن اشاره کردم، کاوه عملا از لحاظ عاطفی و جنسی آزاد است. یادتان بیاد که کتایون چطور از کاوه درخواست میکند که یک شب، محض تظاهر به اتاق او بیاید و او با چه اخم و چهرهی عبوس و درهمی وارد اتاق میشود.
این ایده بدترین ایده ممکن بوده که تا بحال در این سریال از آن شاهد بودیم. بگذارید با خودمان روراست باشیم. اینکه موضوع بردگی یک مرد برای یک زن برای پول، موضوع خیلی پرداختشدهای در میان سریالهای ایرانی نبوده به معنی این نیست که به دمدستیترین پرداختها رضایت دهیم.
سوال این است که چرا کتایون به عنوان خریدارِ کاوه حتی شوهری کردنِ معمولی را نیز از او نمیخواهد. درحالیکه میتوانست از یک مرد جوانِ جذاب لذتهای شنیداری و لمسی زیادی ببرد. این لذتها در حد دیالوگ یا نشانههای تصویری نیز چنانچه قبلا اشاره کردم میتوانست عملی شود؛ ومی ندارد به صحنههای اروتیک پناه ببریم. هیچکس از سهیلیزاده توقع ندارد که یکbitter moon بسازد.
اما مشکل این است که فیلمساز به طور غیرمنطقی و نادرستی، اصرار دارد حتی یک کلیپ چند دقیقهای از شبِ کاوه و کتایون بسازد و با حرکات کرین و قابهایی منفرد، روی تنهایی کتایون روی کاناپه و کاوه روی بالکوم تاکید کند. با این مدل پرداختهای تصنعی و غیر دلخراش، ما هیچ بردگیِ خاصی نمیبینیم. کارهایی که کاوه انجام میدهد، شبیه به کارمندان دیگر است با این تفاوت که ساعات کاریاش چندان مشخص نیست.
صحنهای در این قسمت وجود دارد که ما عصبانیت و تحکمِ قدرت را در کتایون نسبت به کاوهای که مدام چانه میزند میبینیم: «اگر عزراییل خواست جونتو بگیره اول جواب تلفن منو میدی بعد میری پیش عزراییل». کاوه اولین بار نیست که کتایون را به عنوان ارباب خودش عصبانی میکند. در قسمت نخست سریال تا به الان او تقریبا از این منظر مهم هیچ شباهتی به مانکن ندارد.
تنها صحنهی تصویری و جالبِ توجهِ این قسمت از سریال، یک نمای جالب از فروشگاه بزرگ لباس است. صحنهای را که در آن کاوه در میان مانکنها حضوری شبیه به آنها دارد، به یاد بیاورید. چه پلان خوب و جالبی. اما این پلان زمانی کامل میشد که فورا کاوه در پاسخ به کتایون با پررویی و کنایه صحبت نکند. این طرز صحبت کردن اثرِ این بازی را که خودش انتخاب کرده درش قرار بگیرد از بین میبرد.
این نقطه ضعف را باید جدی گرفت. اگر به کاراکتر کاوه به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی سریال توجه کنید خواهید دید که این ایده بدِ نویسنده تا کجاها رسوخ کرده و چه خللی در شخصیتپردازی کاوه بوجود آورده است.
منبع :
درباره این سایت